You are currently browsing the monthly archive for ژوئیه 2008.
- عشق يعني لاك قرمز رو از دستم بكشي و بگي بده من برات بزنم و بعد از چهل دقيقه ده تا ناخن به صافي سمباده تحويلم بدي و يه جوري نگام كني كه فقط بتونم بهت بگم براي دفعه اول خيلي خوبه
- عشق يعني هر دفعه كه تخت رو مرتب ميكنم بالشتو بكشم سر جاش و دفعه بعد باز ببينم چسبيده به بالش خودم
- عشق يعني هر روز صبح كه از خواب پا ميشي پرده رو بكشي كه من قبل از اينكه ساعتم زنگ بزنه با نور آفتاب از خواب بيدار نشم
- عشق يعني صبحها كه بيدار ميشم رو آينه ميز توالت دنبال يه يادداشت احمقانه باشم
- عشق يعني وقتي كه قربون صدقه موهاي ريز پشت گردنم ميري….